خلیج فارس آری ولی دریای کاسپین نه ؟

چند سالی است که دعوای نام خلیج فارس و خلیج عربی به شدت در دنیای مجازی در گرفته است . هر از چند گاهی یک پتیشن یا بمب گوگلی در مقابل جعل تاریخ ایرانی توسط کاربران اینترنتی شکل میگیرد.

 

تمام هم و غم پاره ای از دوستان این است که خدای ناکرده این نام از صحنه روزگار محو شود. این همه دعوا تنها برای نشان دادن اینکه این دریا مال ماست؟ آیا واقعا با نام گذاری این دریا به ما میرسد؟

اینجا به یک تناقض کوچک اشاره میکنم . تمام دنیا دریاچه بزرگ شمال ایران را با نام اصیل آن می شناسد. دریای کاسپین نام بین المللی مکانی است که ما ایرانیان آنرا با نام مجعول خزر میشناسیم . کاسپین برگرفته از نام قومی است که سالها در کرانه خزر (گیلان) میزیسته و تا قسمت های مرکزی فلات ایران نیز نفوذ داشته است. پاره ای از مورخان نام های کاشان و قزوین را که از شهر های مرکزی ایران هستند را بر گرفته از نام این قوم میدانند( کاسی و کاساپین که به مرور به کاشان و قزوین تبدیل شده اند).

پارادوکسی که اینجا وجود دارد اینست که تاکنون نه کسی غم نام این دریاچه را خورده نه اینکه شناخت نام ایرانی آن از سوی دنیا کمکی به مالکیت آن برای ما نموده است.

فرض کنید همه دنیا خلیج فارس را خلیج فارس مینامید ولی ما مصر بودیم که آن را بر فرض" خلیج دوچرخه" بنامیم .

اگر چه تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربی برای ما خوشایند نیست ولی واقعیت اینست که آنان که در پایین این خلیج میزیند نیز داری قدرت و اعتبار بین المللی بسیار بیشتر از ما هستند و با قدرت و نفوذشان سعی در تغییر جغرافیای اطراف به نفع خود میکنند. متاسفانه ما در دنیای امروز آنچنان بی اعتباریم که تواناییهامان تنها محدود به اعتراضات اینترنتی است.

دو نکته را درپایان یاد آور میشوم. اول اینکه ما تاکنون با داشته ها و میراث خود چه کرده ایم که حالا از دست دادن آن اینگونه برآشفته میشویم (حکایت دریای کاسپین مصداق این کلام)

و دوم اینکه ادامه انزوای ما در جامعه جهانی در نهایت غرامتی سنگین خواهد داشت که تغییر نام خلیج فارس بخش بسیار کوچک آن خواهد بود

به همین سادگی

به همین سادگی فیلم خوبی است . روایت بسیار ساده از زندگی یک روز یک زن خانه دار. اما ژرفای عمیقی داشت این یک روز. به حق که هر نشانی برازنده خانم قاضیانی است. عجب غمی بود در چهره این زن در طول فیلم.
روز مرگی و دیده نشدن خواسته ها ی زنانه طاهره از سوی همه اطرافیان، بسیار زیبا روایت شد. جایی خواندم که فیلم شخصیت منفی نداشت. شاید به ظاهر ما اصولا داستانی نداشته باشیم که بر اساس آن شخصیتها را وزن دهی کنیم اما به نظر من هر کدام از شخصیتها در فیلم نکات منفی فراوانی را منعکس میکردند. همه شخصیتها در مرز خود خواهی حرکت میکنند ، حتی طاهره.
همسایه هایی که تنها از او توقع کمک و مساعدت دارند. کودکانی که او را چون کارگری میپندارند. شوهری که طاهره را نمی بیند. اما مهمترین بار منفی بر دوش خود طاهره است. او بر اساس معیار های خود با کودکانش رابطه دارد و این برای کودکی که پدر و مادر خود را نهایت همه چیز می داند ارضا کننده نیست. طاهره خود مقام خود را به کلفتی بی اجر و مواجیب نزول داده و این پاسخی جز بی اعتنایی از سوی قرزندان ندارد. در این زن هیچ نیست که مایه فخر کودک شود او تنها یک زن خوب خانه دار است.(جالب اینکه همگان در اطراف به دلیل همین معیارها وی را خوشبخت مینامند)
طاهره در آغاز بیداریست آنچه خود ساخته و جامعه به او تحمیل کرده را برنمیتابد . شروع به شورشی آرام میکند. تمنای زنانگی خویش را در مرد تنهای همسایه میجوید و نشاط خویش را در کنار پدر و مادرش تا از این سکوت مرگبار خانه رها شود.
تا این بخش آنچه گفتم بسیار بسیار از آنچه فیلم منتقل میکند کمتر است و قلم فرسایست. فیلم تا این بخش به جرات شاهکار است. اما جرات میرکریمی و توان او به شورش طاهره ختم نمیشود. فاجعه بار ترین قسمت فیلم در سکانس آخر رقم میخورد. زنی درمانده که آماده فریاد علیه خود و اطرافش است به ناگاه با استخاره ای دچار تردید میشود (بخوانید به راه راست هدایت شدن). گروهی بر این اعتقادند که نویسندگان و کارگردانانی که پایان چندگانه رابرای فیلم و نوشته خویش میسازندو آنرا بر عهده بیننده و خواننده میگذارند در حقیقت جرات بیان نظر خویش ندارند. میر کریمی به روزمرگی میتازد، به نادیده انگاردن این زن میتازد ولی هنگام تصمیم گیری آنرا برای بیننده می گذارد. البته دیدگاه به شدت مذهبی میرکریمی همواره آثار خوب او را ویران کرده (البته اینجا پارادوکسی وجود دارد که این آثار در واقع در زمینه همین اعتقاد مذهبی او شکل گرفته است).
بخش آخر فیلم آیا غیر از این میخواهد بنماید که ماورا و استخاره به تردید این زن در عصیانش منجر شده و او را به داشتن همین زندگی روزمره در نقش یک زن تمام و کمال سوق میدهد.

مرد هزار چهره آینه اخلاق ما

مطلبی در وبلاگ راز سر به مهر خواندم که علی رغم نظر بعضی از دوستان در مورد سریال نوروزی مرد هزار چهره حاوی مطلب بسیار قابل توجهی بود. به چالش کشیدن اخلاقیات و عرفیات جامعه هنر بی نظیر مهران مدیریست.


مهران مدیری و پیمان قاسم خانی با جرات سر در روزمرگی مردم خمار و گیج و گنگ می کنند و تعفن موجود در زندگی مردم کوچه و بازار ( ما) را به گونه ای قابل تحمل برای ما آشکار می کنند.جامعه ایران بر اساس شاخص های ارائه شده از جانب خود سیستم حاکم و آنچه روزانه همگی با آن در تماسیم ،حرکتی شتابنده به سوی انحتاطی بی پایان دارد.تمام آنچه در اقصی نقاط دنیا به عنوان اخلاق میشناسیم در جامعه ما واژه هایی پوچ و خنده دارند. اخلاق زندگی دسته جمعی، اخلاق رانندگی، اخلاق دینی، اخلاق ورزشی و ده ها زیر شاخه اخلاقی در جامعه ما به سرعتی باور ناپذیر در حال نابودی است و در واقع باید گفت که نابود شده است.


مهران مدیری و قاسم خانی بخصوص در شبهای برره به قلب این انحتاط تاخته اند. رسوم و آدابی که شاید در گذشته دور پایه ای و اساسی داشته اند به مرور زمان و با از دست دادن دلایل اصلی به پارادایم ها یی پوچ و دست و پا گیر تبدیل شده اند را با طنزی تیز نشان دادند و در عین حال روزگار حال و آنچه در گذر است را نیز بی نسیب نگذاشته اند.


در مرد هزار چهره مخاطب جامعه نیست در واقع مخاطب اصلی حامعه نیست. اینبار حاکمان سوژه اند. قدرت این عروس هزار داماد به طنزی زیبا در دستان مدیری و قاسم خانی تبدیل شده است. گریز های گهگاه ایندو در تطهیر چهره کلی اقشاری که نوک حمله به سمت آنهاست ، قابل قبول و بخشش است زیرا که در غیر این صورت پخش کل مجموعه با اشکال مواجه می شد. اما با این حال تاثیر بی اندازه قدرت بر روح کوچک آدمی بسیار زیبا به رخ کشیده شده ( مانند مقاله هوشنگ اسدی )